آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

بسم الله...
هر آنچه که می خوانید از دلخوشی های از دست رفته و به دست آورده ی من است
......
تنها نویسنده ی وبلاگ خودم هستم!
https://twitter.com/Z_hoseynitabar?s=09

دنبال کنندگان ۱۰ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

منِ مظلوم

۰۳
آبان

از خشم این زمانه،

مواظب چشم و گوش وزبانمان باشیم که آلوده نشود..
صاحب این روح
صاحب این چشم
صاحب این زبان
صاحب این «من» مظلوم
خودمانیم و خودمان

خودمان را گم کنیم

ایمانمان را رها میکنیم

و خدایمان را از یاد میبریم


یکی میگفت:

دینتون رو از حکومت ها نگیرید چرا که حکومت ها دین رو در خدمت خودشن قرار میدن و شمارو نسبت به دین به شک میندازند

میگفت دین مارو حکومت ها به ما القا نکردن که به خاطر حکومت بخوایم کنارش بگذاریم

میگفت مذهب باید شما را در برابر هم نوعانتان حلیم و بردبار بار بیاره.

باید اهل گفتگو و سخن نیکو و تفکر و تعقل تربیت کند.

هر مذهبی که پیروانش خشن و عبوس و گوشت تلخ هستن مذهب نیست.ضد مذهبه.

میگفت و خوب میگفت..

  • زهراسادات حسینى تبار

ماده تاریک

۱۵
فروردين

سلام

تو تعطیلات کتاب پرطرفداری خوندم به نام« ماده تاریک» از بریک کلاوچ. کتابی بسیار عحیب با موضوع علم کوانتوم فیزیک

کتاب درمورد انتخاب ها و تصمیماتی هست که ما تو زندگی برای خودمون میگیریم.این که هر کسی بر اساس تصمیمی که میگیره وارد دنیای خودش میشه.

نمیدونم با این زندگی که توش هستم چقدر به خودم و آرزوهام نزدیک هستم.

اما ممکنه زهرایی هم وجود داشته باشه ک در یک نقطه ای تصمیمی گرفته باشه و راهش رو کاملا عوض کرده باشه.

شاید به آرزوهایی که الان دارم اون رسیده

شاید هم بیشتر از زهراهای دیگه شکست خورده..

نمیدونم...یکم گیج کنندست...اما چیزی که بعد از کتاب منو درگیر خودش کرد خود تصمیم گیری نبود،بلکه مواجه شدن با عمل تصمیم گیری و انتخاب نهایی هست..سوال بزرگ و واضح اینکه آیا از زندگیت راضی هست؟اینکه آدمها چه تصمیمی برای زندگیشون میگیرن یک مقوله ی کاملا جداست با اینکه اونها دقیقا در چه «شرایطی» اون تصمیم رو گرفتن!

اگر بخوام بهترین تصمیم ها رو با بهترین اتفاقات برای زهرای خودم در نظر بگیرم،تهش نه تحصیلات عالی هست و نه ثروت زیاد..

اگر بیایم فکر کنیم که تو دنیای فرضی دیگری زهرایی هست که خیلی ایده آله...حتما در هنر غرقه و یک مرکز هنری بزرگ داره با کلی هنرجو .. :-)

فقط چند روز مونده تا ۲۸ سالگی

شاید امسال بشه به دنیای فرضی نزدیک شد...


شما چی؟

از زندگی و تصمیمتون راضی هستین؟

چقدر شرایط تو تصمیماتتون موثر بوده؟

  • زهراسادات حسینى تبار

میدونین

من یاد گرفتم هر اتفاقی تو دایره ی زندگی آدما میفته حکمتی توش هستو هر چی هست خیره..حتی اتفاقی که برای ما تلخ باشه.گزنده باشه.سنگین باشه.

اما گاهی شک میکنم به اینکه درست دارم فکر میکنم یا نه؟!

مثلا اینکه رفیقم تو تلخ ترین شرایط زندگیش داره دست و پا میزنه و من دارم فکر میکنم که خب شاید حکمت این اتفاق بر این بوده که اتفاق بدتری نیفته...

اما تا کجا میشه با این تفکر آروم شد..مگه میشه به یکی بگی همون بهتر که الان حالت بده،شاید بعدا اصلا میمردی؟!

اَه

گاهی کلافه میشم ازینکه نمیتونم یه جمله ی سفت و محکم بگم که حال یکی خوب شه!

اصلا وقتی رفیقت تو نقطه ی سخته زندگیشه باید چی بهش گفت؟!

شما بودین چی میگفتین؟!

  • زهراسادات حسینى تبار

حال و روزم مثل شکلات های مغز دار می ماند!

غالبش شیرین میگذرد...لا به لای این شیرینی،گاهی تلخ می شود...

گاهی هم خوب..

آنقدر خوب که دوست داری ساعتها زیر زبانت نگه داری...

مبادا زود هضم شود..

زود بگذرد!

این روزها..

این پاییز..

این زمستان

یک نفر برای زندگی با تو

"زنده" می ماند..

و این تمامِ تمامِ تمامِ آن سوی قاب روزگار من است...

آن سوی دلخوشی ها..


  موسیقی حال این روزها..
 

 

 

 

  • زهراسادات حسینى تبار