بانو...
زهرا
زهرا
زهرا
اسمم
نام شماست
وجودم
یاد شما...
بیا چیزای خوبو نگهداریم برا خودمون...
تو این روزگار شلوغ و درهم
- ۰ نظر
- ۲۶ دی ۹۹ ، ۰۰:۴۱
- ۱۳۰ نمایش
زهرا
زهرا
زهرا
اسمم
نام شماست
وجودم
یاد شما...
بیا چیزای خوبو نگهداریم برا خودمون...
تو این روزگار شلوغ و درهم
در ما هزار مطالب انگیزشی وجود دارد که تمام حالات بیرونی مارا نقض میکند.
در ما هزار امید
هزار آرزو
هزار زندگی نهفته است
یکم حال و هوامونو زمستونیکنیم؟
:-)
مثلا خونه تمیز باشه
نور کم باشه
چای باشه
سکوت باشه
زمستون باشه ..
این روزا دارم کتاب خامای یوسف علیخانی رو میخونم....
کتابی عاشقانه،زمستانه،کردستانه...لذت میبرم خلاصه :-)
شما بگین
با چی حالتون خوشه تو این زمستون؟
بچه که بودم وقتی شبا تو بغل مامان بزرگم میخوابیدم و برام قصه تعریف میکرد خیلی سخت میتونستم حواسمو جمع کنم.
چون به این فکر میکردم فرداشب نوبت دخترخالمه که بیاد پیش مامان بزرگو من چیکار کنم تا بیشتر از این لحظه لذت ببرم!
یا همیشه موقع خوردن غذاهایی که عاشقشونم ،انقدر خوشحالم از خوردنشون که نمیفهمم مزشو...همیشه هم تهدیگ رو آخر غذا نگه میدارم که مزش بمونه سر زبونم اما آخرش انقد سیرم که جا ندارم براش..
هر چی بزرگ تر شدم لذت هایی که باید میبردم غمناک تر شدن..
ترسناک تر شدن
ترس از دست دادن
فهمیدم نمیتونم از چیزهایی که دوست دارم خیلی لذت ببرم..
دوست داشتن من همینقدر غمگین و ترسناکه..
کاش یه جعبه داشتم میتونستم هر چی که دوست دارمو بندازم توشو درشو قفل کنم
که دیگه نترسم
که خیالم راحت باشه که دارمشون
برای همیشه..
گفت تا صبح دلم برات تنگ میشه..!
من تا صبح ستاره های قلبم رو آروم کردم که انفجار نور رخ نده...
کاش قلب همه ی آدما انقدر پر نور باشه..
اینطور با یه حرف آروم بگیره...
گاهی وقتها حس میکنم نگرانی تو وجودم ریشه ی چندین ساله زده.
اون قدر که نگران همه میشم.چه اونایی که میبینمشون.چه اونایی که نمیبینمشون.چه اونایی که دوسشون دارم.چه اونایی که دوسشون ندارم
من ذاتاً نگرانم
نگرانِ قلب آدما
که یه وقت از بی ستارگی خاموش نشه!
تو که میخونی
ببین
عزیزِ دلم
من نگران قلبتم!
مهر او شیرین است
الهی
مهرش را بر دل های همگان قرار بده
#سردار_دلها
#شهید_قاسم_سلیمانی
«الحبُّ هو أن تجد ٱلف سبب الرحیل...فتبقی!»
عشق آن است که هزار دلیل برای رفتن بیابی....اما بمانی!
محمود درویش
آنگاه که پَر نازکِ حضورت از کنار خوابم رد شد..
زمستان آمد!
مقدار یار هم نفس
جز من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد
قیمت بداند آب را
سعدی چو جورش می بری
نزدیک او دیگر نرو
ای بی بصر من میروم؟
او میکشد قلاب را...
تو میتوانی
منشا تمام حس های شاعرانه باشی
کافیست کمی
به این گیاه پوسیده
آب بپاشی..