آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

بسم الله...
هر آنچه که می خوانید از دلخوشی های از دست رفته و به دست آورده ی من است
......
تنها نویسنده ی وبلاگ خودم هستم!
https://twitter.com/Z_hoseynitabar?s=09

دنبال کنندگان ۱۰ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

خیال

۱۶
آذر

من خواب را در پستوی خیال جا گذاشتم

حالا فقط یک مشت حسرت در دامن دارم!

  • زهراسادات حسینى تبار

تا حالا با صدای مدام غر زدن خوابیدین؟

من تمام شب داشتم غر زدن یک موجود هشتاد سانتی رو کنار خودم تحمل میکردم و از فرت خواب وخستگی مدام بهش می گفتم باشه باشه .و ایشون هم مدام تو همون حالت خواب غر زد .

کار به جایی رسید که من از شش صبح بیدارم و ایشون تخت خوابیده!

فقط میدونم شب دلش نمیخواست بخوابه و به اصرار و اجبار خوابید.

کلا آرامشی که با زور و جبر طلب کنی عاقبتش میشه این!

 

 

  • زهراسادات حسینى تبار

منِ او

۱۳
مهر

در من دنبال چه میگردی

این منِ از یاد رفته 

این منِ خوابیده

این منِ او شده 

این منِ خاموش

در من دنبال «من» نباش

من میان تارو پود جامه ای که پوشیده 

به رنگ سفید درامد

به رنگ تو شد

به رنگ هر آنچه که تو میخواهی

این من

منِ اوست.

  • زهراسادات حسینى تبار

روزمرگی

۱۶
مرداد


عشق می‌تواند با سرعتی اعجاب‌آور به نفرت تبدیل شود.یک دفعه نگاه می‌کنی و می بینی از کسی که روزگاری دیوانه‌اش بوده‌ای،متنفری،اما دردناک‌تر آن است که نسبت به او،به سرنوشت او،به سلامتش بی تفاوت بشوی.این دهشتناک‌ترین مرحله‌ی عاشقی است.


وقتی این مطلب از شهره احدیت رو میخوندم به این فکر میکردم بی تفاوتی تنها تو عشق بد نیست. ممکنه به خودت هم بی تفاوت باشی بدون اینکه بدونی چه بلایی داری سر خودت میاری.

روزمرگی واژه ایه که میشه اینطور تعریف کرد.وقتی که به خودت بیتفاوت باشی دچار روزمرگی میشی.و انگار روزی صد بار لباس کرختگی و بی حوصلگی رو میپوشی و در میاری و دوباره تن میکنی.

این چیزاست که آدمو بیچاره میکنه.وگرنه عشق که بد نیست.بدشم خوبه.هربلاییکه سرت بیادم بزرگت میکنه!

 

وگرنه عشق که بدنیست.. :)

  • زهراسادات حسینى تبار

کج و ماوج

۱۰
مرداد

تو یه حال بدی از سی سالگی ام...

که الهی سرتون نیاد

  • زهراسادات حسینى تبار

سی سالگی

۲۸
فروردين

سی سالگی

تنها حسی که میتونم تعریف کنم اینه که انگار دنیا با همه ی پستی و بلندی هاش رو تو حساب میکنه!

انگار که همه روشونو برگردوندنو دارن تو رو نگاه میکنن..

انگار یهو همه میگن خب! غمی نیست..، زهرا هست!

سی سالگی همیشه برام همین معنیو داشت..

اسم سی سالگی روبذاریم مرحم😊

 

۷۲/۱/۲۶

  • زهراسادات حسینى تبار

ماه من

۰۹
فروردين

فروردین

ماهِ من

نقطه ی پیوستِ عیید و بهار

آن جا که با تو تعریف میشوم

و آن جا که برایم شروعی دوباره هستی

آمدنت مبارک🌺

  • زهراسادات حسینى تبار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۲ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۰۴
  • ۴۸ نمایش
  • زهراسادات حسینى تبار

دخترک یک ساله شد

و من یکسال هست که دستان خدا را دارم.

انگار که چفت کرده باشد دخترم را

در بند وجودش

قبل ازین من کور بودم و کر

حالا هر چه هست نور هست

روشنایی هست

و «روشنا» یی که من دارم

  • زهراسادات حسینى تبار

« جنگل پرتقال » دیدم

صفی یزدانیان هوس کردم!

لطفا صفی یزدانیان سینماتونو بیشتر کنید خب

عح!

  • زهراسادات حسینى تبار