واپسین من کجا و واپسین شما کجا!
- ۱۲ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۰۴
- ۱۰۴ نمایش
دخترک یک ساله شد
و من یکسال هست که دستان خدا را دارم.
انگار که چفت کرده باشد دخترم را
در بند وجودش
قبل ازین من کور بودم و کر
حالا هر چه هست نور هست
روشنایی هست
و «روشنا» یی که من دارم
« جنگل پرتقال » دیدم
صفی یزدانیان هوس کردم!
لطفا صفی یزدانیان سینماتونو بیشتر کنید خب
عح!
برای تو مینویسم
تویی که در روزهای رنگین کمان زندگی ات ،سر به هواترین بودی و برای ترس هایت وقت می گذاشتی...
تویی که خواب هایت را کنار هفت پادشاه میگذراندی و گاهی برای زخم های کوچت به اندازه ی دو برابر عمرت اشک میریختی!
برای تو مینویسم
تویی که هنوز جامانده ترینی در سرخوشی هایت..رها و خوش خیال
حالا که زمانه تو را بزرگ کرده
حالا که در گذر زمان پوست انداخته ای
آرام شدی
خیال نمی بافی
در لحظه زندگی میکنی و لذت میبری
باز هم دلتنگی
دلتنگ احمقانه ترین دلیل برای خوشی های دیروزت
دلتنگ رویاهای مسخره ات
دلتنگی اگر نبود زمان معنی نداشت
دلتنگی اگر نبود خاطره ای نبود
عمری هم تو را پیر نمیکرد
تو یک روز دلتنگ همین امروز خواهی بود..
همین امروز که دلتنگ گذشته ای!
مرغ شب خوان که با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب
آه از آن رفتگان بی برگشت..
روزهای تاریک و سختی رو داریم میگذرونیم
لحظه ها و روزگار جوانی ای که دیگه برنمیگرده..
اما حتما نوری هست که امید باشه..
از خشم این زمانه،
مواظب چشم و گوش وزبانمان باشیم که آلوده نشود..
صاحب این روح
صاحب این چشم
صاحب این زبان
صاحب این «من» مظلوم
خودمانیم و خودمان
خودمان را گم کنیم
ایمانمان را رها میکنیم
و خدایمان را از یاد میبریم
یکی میگفت:
دینتون رو از حکومت ها نگیرید چرا که حکومت ها دین رو در خدمت خودشن قرار میدن و شمارو نسبت به دین به شک میندازند
میگفت دین مارو حکومت ها به ما القا نکردن که به خاطر حکومت بخوایم کنارش بگذاریم
میگفت مذهب باید شما را در برابر هم نوعانتان حلیم و بردبار بار بیاره.
باید اهل گفتگو و سخن نیکو و تفکر و تعقل تربیت کند.
هر مذهبی که پیروانش خشن و عبوس و گوشت تلخ هستن مذهب نیست.ضد مذهبه.
میگفت و خوب میگفت..
قدرت علی
به اندازه ی هزارو چهارصد سال دشمن می هراساند
و محبت علی
به اندازه ی عالم
عشق می تراوشد..
علی همان جاودانگیست
و جاودانگی
همان علی
عیدتون مبارک
این روزها حال متناقضی دارم
یک نوع ناسازگاری با طبیعت و جهان
منِ خوشحال
منِ آروم
منِ با عشق
منِ مادر
به این جهان و این روزگار پر دردسر خاکستری
زیادی ناسازگارست..
حال من ،زیر همین سقف
زیر همین آشیانه ی سبز
خوشبخت خوشبخت است..
گویی درین دم صبح
کسی آرام کنار گوشم زمزمه میکند...
یک نفس ای پیک سحری؛
بر سر کویش کن گذری…
گو که ز هجرش به فغانم به فغانم!
ستم بر ما چیره شده
خشم بر ما چیره شده
بی عدالتی برما چیره شده
سکوت بر ما چیره شده
تنها ما انسان ها هستیم
که در میان این همه تاریکی
صبحانه ای دو نفره میچینیم
قرمه سبزی بار میگذاریم
و قبل خواب برنامه ی غذایی فردا را چک میکنیم
تنها ما انسان هاییم که این چنین خیال راحتمان بر بیچارگی هایمان چیره میشوذ
این جانور چموش!