آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

بسم الله...
هر آنچه که می خوانید از دلخوشی های از دست رفته و به دست آورده ی من است
......
تنها نویسنده ی وبلاگ خودم هستم!
https://twitter.com/Z_hoseynitabar?s=09

دنبال کنندگان ۱۰ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۰ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

عشق

جان

میطلبد

وما بی جانیم

در برابر عاشقانه های شما

ما کمیم

خیلی کم


بعد از تو خیری در زندگانی نخواهد بود

گریه میکنم ازینکه مبادا

بعد از تو

زیاد زندگی کنم..

غسلش داد و کفنش کرد

آنگاه نشست و تنها برایش گریست.

بعد آرام درون کفن گفت:

«زهرا,منم...علی.»


و این تمامِ داستانِ یک عاشقانه ی طوفانیست...

 

  • زهراسادات حسینى تبار

امروز

۲۶
دی

ضمیمه ی فکری همه ی ما در طول روز فرداست

این که در کدام ساعت بخوابیم 

در کدام ساعت بیدار شویم

در کدام ساعت به قرارمان برسیم

و..

ما واپسین دقایق زندگی مان را وقف فردا میکنیم

بی آن که بدانیم گلِ کنار پنجره ی اتاقمان «امروز» جوانه زده

بی آنکه بدانیم آسمان امروز ابری تر بود

بی آنکه بدانیم دقیقا کنار فرق سرت ،مویی سفید شده..

امروز چه ساعت ها

چه اتفاق ها

چه چشم هایی بوده که نادیده گرفتیمشان

امروز ،تنها

امروز تاریک

امروز خیلی غریب

دیروز شد.

  • زهراسادات حسینى تبار

بانو...

۲۶
دی

زهرا 

زهرا

زهرا

اسمم

نام شماست

وجودم

یاد شما...


بیا چیزای خوبو نگهداریم برا خودمون...

تو این روزگار شلوغ و درهم

  • زهراسادات حسینى تبار

در ما هزار مطالب انگیزشی وجود دارد که تمام حالات بیرونی مارا نقض میکند.

در ما هزار امید

هزار آرزو

هزار زندگی نهفته است

 

  • زهراسادات حسینى تبار

یکم حال و هوامونو زمستونی‌کنیم؟

:-)

مثلا خونه تمیز باشه

نور کم باشه

چای باشه

سکوت باشه

زمستون باشه .. 


این روزا دارم کتاب خامای یوسف علیخانی رو میخونم....

کتابی عاشقانه،زمستانه،کردستانه...لذت میبرم خلاصه :-)


شما بگین 

با چی حالتون خوشه تو این زمستون؟

  • زهراسادات حسینى تبار

بچه که بودم وقتی شبا تو بغل مامان بزرگم میخوابیدم و برام قصه تعریف میکرد خیلی سخت میتونستم حواسمو جمع کنم.

چون به این فکر میکردم فرداشب نوبت دخترخالمه که بیاد پیش مامان بزرگو من چیکار کنم تا بیشتر از این لحظه لذت ببرم!

یا همیشه موقع خوردن غذاهایی که عاشقشونم ،انقدر خوشحالم از خوردنشون که نمیفهمم مزشو...همیشه هم تهدیگ رو آخر غذا نگه میدارم که مزش بمونه سر زبونم اما آخرش انقد سیرم که جا ندارم براش..

هر چی بزرگ تر شدم لذت هایی که باید میبردم غمناک تر شدن.. 

ترسناک تر شدن 

ترس از دست دادن

فهمیدم نمیتونم از چیزهایی که دوست دارم خیلی لذت ببرم..

دوست داشتن من همینقدر غمگین و ترسناکه..

کاش یه جعبه داشتم میتونستم هر چی که دوست دارمو بندازم توشو درشو قفل کنم

که دیگه نترسم

که خیالم راحت باشه که دارمشون

برای همیشه..

 

 

  • زهراسادات حسینى تبار

گفت تا صبح دلم برات تنگ میشه..!

من تا صبح ستاره های قلبم رو آروم کردم که انفجار نور رخ نده...

 کاش قلب همه ی آدما انقدر پر نور باشه..

اینطور با یه حرف آروم بگیره...

گاهی وقتها حس میکنم نگرانی تو وجودم ریشه ی چندین ساله زده.

اون قدر که نگران همه میشم.چه اونایی که میبینمشون.چه اونایی که نمیبینمشون.چه اونایی که دوسشون دارم.چه اونایی که دوسشون ندارم

من ذاتاً نگرانم

نگرانِ قلب آدما

که یه وقت از بی ستارگی خاموش نشه!

تو که میخونی

ببین

عزیزِ دلم 

من نگران قلبتم!

  • زهراسادات حسینى تبار

مهر او شیرین است

الهی

مهرش را بر دل های همگان قرار بده

#سردار_دلها

#شهید_قاسم_سلیمانی

  • زهراسادات حسینى تبار

«الحبُّ هو أن تجد ٱلف سبب الرحیل...فتبقی!»

 

عشق آن است که هزار دلیل برای رفتن بیابی....اما بمانی!

 

محمود درویش

  • زهراسادات حسینى تبار

آنگاه که پَر نازکِ حضورت از کنار خوابم رد شد..

زمستان آمد!

  • زهراسادات حسینى تبار