همه چشم و دلم روز شمار است که انگار قرار است شوم مفلس و درمانده ی آنکس که نگار است،همه شوق و امیدم به وصالست که ده روز فقط مانده محرم برسد تا که کنم یاد به فریاد که ای مظهر درمان ودوا دست مریزاد!! به دردم نرساندی تو دوایی ..نوایی..بشوم کرب و بلایی....درست است سراپا همه غرقم به گناهی،خطایی که تو آن قدر عطوفی و رئوفی که اگر خون خدا...دست خدا خوانمت انگار زبان قاصرِ از گفتن اقرار...
منم خاک کفت ...در به درت...هستم و باشم به تباری که حسینیست ،بهشتیست که اسمم بشود مادر سادات،سماوات،کمالات....والقصه همین نکته شود حل گرفتاری روزم..بشود مرحم سوزم..و هنوزم که هنوز است نگاهت به سرم سایه ی سبزیست که نور است...غرور است..
به خدا دست خودم نیست به هر محفل و منزل که نشستم همه گفتند ز احوال زیارت ،بنشاند به دل هر که نرفته گل حسرت که عجب صحن و سرایی...چه ایوان طلایی..بنشینی به زمینی و ندانی که دلت سمت کدام است که بین الحرمین است همان جا و بهشت است و صفامروه کنی هر سحر از سمت برادر به برادر ...وکنی زیر لبی زمزمه ی روضه ی خواهر...به زمین افتی و آهی بکشی از جگرت بابت آن سیلی مادر ...
بعد آهسته کمی دم نزند،خنده به لب بغض کند لب بگشاید که نجف ...آه نجف روح و روان است،یقین کون و مکان است،همان معنی آغوش پدر می دهد از درب ورودی حرم،باز بگوید که علی مونس جان است و امان است و امان است...
به کجا می بری ام ؟؟
من که سراپا همه اسپند در آتش شده جانم،برسد ماه محرم،بزنم بر سر و سینه،بشوم عاجزو درمانده بگویم..:
"بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا"
زهراسادات حسینی تبار...
ده روز مانده محرم...
- ۳ نظر
- ۰۴ آبان ۹۳ ، ۲۰:۴۸
- ۷۱۲ نمایش