یلدای من تمام شد...
حافظ را می بندم
فروغ می خوانم
...و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد...
نقطه!
حافظ را می بندم
فروغ می خوانم
...و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد...
نقطه!
- ۵ نظر
- ۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۰:۵۳
- ۴۴۵ نمایش
دوباره شروع میشوم
از پایان نگاهم به آن سوی قاب خیالم
از سر آغاز همه ی دلخوشی هایی که باید بگردم و به چنگ بیاورمشان
باید به نقطه برسانم تمام روزهایی که گاهی با تکرار آن کرخت میشوم...
باید پرانتز را باز کردو
شروع کرد و فقط برای او بگویم
که شروع قبلم بود و پایان حالم!
که در آن سوی خیالم با او قدم زدم
شعر خواندم
خندیدم
گریه کردم
گریه کردم
گریه کردم
و حالا
هر آنچه که بود..هر آنچه که دیدم..هر آنچه که آفریدم را قاب میکنم برای تا همیشه
شاید کسی سراغشان را نگیرد
شاید که خاک بردارد
شاید که فقط باران به سراغشان آمد..
باید پرانتز را برای همیشه بست!
و امید داشت
لبخند زد
نقطه سر خط
چرا که دلخوشی ها کم نیست....