حواسم هست...
سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۵۲ ب.ظ
سر ه سنگین ه با درد آشنایت را بغل کردم
بغل کردم تمام هااای هایت را بغل کردم
برایت زود بود این روزهای تلخ ,, می دانم
نگاهت...چشم های بر فنایت را بغل کردم
عزیزم خنده های بى هوایت کو...کجا گم شد؟!
میان این همه گریه...هوایت را بغل کردم
برایت صبح تا شب قصه از رحم خدا گفتم
برای یک گره حتی..خدایت را بغل کردم
سرت از دست شانه های قلابی پریشان شد
گرفتم باز گیسوی رهایت را بغل کردم...
نشستی با سکوتت مشق کردی خاطراتت را...
نشستم بغض های بی صدایت را بغل کردم
برای اشک هایت شانه ام را سنگرت کردی
نفهمیدی تمام دردهایت را بغل کردم....
زهرا سادات حسینی تبار
~~~~~~