دل تکانى
شدم دچار ملامت , سخن پرانى ها
و خسته مى شوم از اطلاع رسانى ها
بود عجب سر و سرى میان عقل و دلم
فریب مى خورم از این دو با تبانى ها
ستون زندگى ام شانه هاى بى قیدت
شدم خرابه ى منجیل این زمانى ها
چه عاشقانه برایم غزل سرودى تو
چه قانعم به همین مختصر "امان"ى ها
"به دور چشم ترم هم دگر نمى گردى
پناه مى برم آخر به سرمه دانى ها "
و رحم مى کنم از نو به حال و روز خودم
شروع مى کنم از سر به دل تکانى ها
- ۶ نظر
- ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۷
- ۵۹۴ نمایش