شهر من را دوباره پس بدهید..
تا که خورشید قد کشید از صبح,نقطه شد باز هم سر خط رفت
مردم از دست روزشان سیرند,کاش زود تر رسد به ساعت هفت
ماه هم پشت مى کند شب را, شب صدا مى کند اتوبان را
اتوبان بند سرد زندان است,راوى سرگذشت آدمها
▣
چنند سال است
خوب
مى دیدم
که زنى
منتظر
دم در بود
نذر تسبیح خواب
او
مى کرد
مومن
چشم هاى قیصر بود!
▣
شهر من بغض کرده مى خواهد,آب از آب هم تکان بخورد
شاید این بار فرصتى باشد,قیصر از دست کوچه ها ببرد
مثل بعضى محله هاى قدیم ..
کوچه باریک تر شود بهتر
روسرى چفت تر شود بهتر
دوست نزدیک تر شود بهتر...
▼
حال
فرقى نمى کند
گرگان
یا که تهران
شود کمى بى تاب
من خیالم
مدام
آشوب است
در پى شهرهاى
بى مهتاب!
زهرا سادات
- ۲ نظر
- ۰۳ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۵۸
- ۶۱۹ نمایش