آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

بسم الله...
هر آنچه که می خوانید از دلخوشی های از دست رفته و به دست آورده ی من است
......
تنها نویسنده ی وبلاگ خودم هستم!
https://twitter.com/Z_hoseynitabar?s=09

دنبال کنندگان ۱۰ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۴ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

مانده ام با چه گمانی تو  گرفتار منی!
و هنوزم که هنوزست خریدار منی!

تو همانی که امیدت به دلم مهر زده
تو همانی که دمادم،پی انکار منی

دست این ثانیه ها پای تو را سخت گرفت
تا که حاشا بکند بخت،که تو یار منی

درد و درمانی و زخمی و حواست هم نیست
که پرستاری و تیماری و بیمار منی

لحظه ی رفتن تو خواب ز چشمانم رفت
بعد از آن رووز تو هم ماه شب تار منی

دست تقدیر تو را از سر من باز نکرد
هر کجا می روم انگار که سربار منی

بر لبم ذکر تو انگیزه ی فریادم داد
گله از عشق ندارم که سزاوار منی..

تو کمر بسته ای از عمد به سلّاخی من
وقت اعدام خودت، چوب سر دار منی

***

خواستم از غم تو دل بکنم،جانم رفت
تو به اندازه ی یک رووح بدهکار منی


اردی بهشت 94
  • زهراسادات حسینى تبار

روزاى تقویمو حواسم هست

اون جایى که اسم تو خط خورده

خط خوردو فهمیدم که این غصه

اینده رو هم با خودش برده...


دنیاى شطرنجى ما کم بود 

له مى شدم با هر ملاقاتت

من شاه تنهاى تو بودم که

با هر تکونی میشدم ماتت


تو جنس رویامو بلد بودى

من با خیالت سخت درگیرم

جز من کى روى اسمت حساسه

جز من که با "آه" تو مى میرم


پاییز و  با شالت عوض کردم

عطرت هواى برگ_ریزونه

هر چى که بغضه توى این عالم

با هر قدم توى خیابونه


پاییزه و , تنهایی گنجشک ...

باید که با تیر خیابون ساخت

حرفاى من یک مشت هذیونه..

حرفای مردی که قمار و باخت....


پشت نقاب این همه غصه

مغروره تنهای ه تو خوابیده

با قصه هایی که براش گفتی 

توو خواب هم یک عمررر باریده...



ترانه ى قدیمى..گذاشتم خاک نخوره

  • زهراسادات حسینى تبار

اتاقت را تمیز می کنی

کتابهایت را مرتب می کنی

میزت را خلوت می کنی

پرده را می کشی

صورتت را آب می زنی

پشت میز نشینی

wellspring" ادام هرست" به دادت می رسد

کلمه ها ردیف می شوند

و تو

خلق می کنی

آنچه که از قلبت

به روح واژگان رسوخ می کند

اینجا

لحظه ای نیست

ساعتی نیست

تو گم می شوی در زمان و ثانیه و دقیقه...



  • زهراسادات حسینى تبار


سر ه سنگین ه با درد آشنایت را بغل کردم

بغل کردم تمام هااای هایت را بغل کردم


برایت زود بود این روزهای تلخ ,, می دانم

نگاهت...چشم های بر فنایت را بغل کردم


عزیزم  خنده های بى هوایت کو...کجا گم شد؟!

میان این همه گریه...هوایت را بغل کردم


برایت صبح تا شب قصه از رحم خدا گفتم

برای یک گره حتی..خدایت را بغل کردم


سرت از دست شانه های قلابی پریشان شد

گرفتم باز گیسوی رهایت را بغل کردم...


نشستی با سکوتت مشق کردی خاطراتت را...

نشستم بغض های بی صدایت را بغل کردم


برای اشک هایت شانه ام را سنگرت کردی

نفهمیدی تمام دردهایت را بغل کردم....


زهرا سادات حسینی تبار

~~~~~~

  • زهراسادات حسینى تبار

همه چشم و دلم روز شمار است که انگار قرار است شوم مفلس و درمانده ی آنکس که نگار است،همه شوق و امیدم به وصالست که ده روز فقط مانده محرم برسد تا که کنم یاد به فریاد که ای مظهر درمان ودوا دست مریزاد!!  به دردم نرساندی تو دوایی ..نوایی..بشوم کرب و بلایی....درست است سراپا همه غرقم به گناهی،خطایی که تو آن قدر عطوفی و رئوفی که اگر خون خدا...دست خدا خوانمت انگار زبان قاصرِ از گفتن اقرار...


منم خاک کفت ...در به درت...هستم و باشم به تباری که حسینیست ،بهشتیست که اسمم بشود مادر سادات،سماوات،کمالات....والقصه همین نکته شود حل گرفتاری روزم..بشود مرحم سوزم..و هنوزم که هنوز است نگاهت به سرم سایه ی سبزیست که نور است...غرور است..


به خدا دست خودم نیست به هر محفل و منزل که نشستم همه گفتند ز احوال زیارت ،بنشاند به دل هر که نرفته گل حسرت که عجب صحن و سرایی...چه ایوان طلایی..بنشینی به زمینی و ندانی که دلت سمت کدام است که بین الحرمین است همان جا و بهشت است و صفامروه کنی هر سحر از سمت برادر به برادر ...وکنی زیر لبی زمزمه ی روضه ی خواهر...به زمین افتی و آهی بکشی از جگرت بابت آن سیلی مادر ...


بعد آهسته کمی دم نزند،خنده به لب بغض کند لب بگشاید که نجف ...آه نجف روح و روان است،یقین کون و مکان است،همان معنی آغوش پدر می دهد از درب ورودی حرم،باز بگوید که علی مونس جان است و امان است و امان است...


به کجا می بری ام ؟؟

من که سراپا همه اسپند در آتش شده جانم،برسد ماه محرم،بزنم بر سر و سینه،بشوم عاجزو درمانده بگویم..:


"بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا     بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا"


زهراسادات حسینی تبار...

ده روز مانده محرم...

  • زهراسادات حسینى تبار

از ابتداى حضورت نگفته بارز بود

که ماندن تو, درین خانه بى مجوز بود


مسیر آمدنت ختم شد به بى راهه

به مقصدت نرسیده!!چراغ , قرمز بود


سپرده ام به دلم دست از تو بردارد

سپرده ام که نگوید"نگاهم عاجز بود"


هزار جهد بکردم که یار من باشى*

کسى که دست مرا خوانده بود حافظ بود


تغزل دگرى نیست بعد رفتن تو

تمام شاعرى ام آه... "بى تو هرگز" بود


ز.سادات حسینى

  • زهراسادات حسینى تبار

دل تکانى

۲۸
خرداد

شدم دچار ملامت , سخن پرانى ها

و خسته مى شوم از اطلاع رسانى ها


بود عجب سر و سرى میان عقل و دلم

فریب مى خورم از این دو با تبانى ها


ستون زندگى ام شانه هاى بى قیدت

شدم خرابه ى منجیل این زمانى ها


چه عاشقانه برایم غزل سرودى تو

چه قانعم به همین مختصر "امان"ى ها


"به دور چشم ترم هم دگر نمى گردى

پناه مى برم آخر به سرمه دانى ها "


و رحم مى کنم از نو به حال و روز خودم

شروع مى کنم از سر به دل تکانى ها

  • زهراسادات حسینى تبار

تا که خورشید قد کشید از صبح,نقطه شد باز هم سر خط رفت

مردم از دست روزشان سیرند,کاش زود تر رسد به ساعت هفت


ماه هم پشت مى کند شب را, شب صدا مى کند اتوبان را

اتوبان بند سرد زندان است,راوى سرگذشت آدمها

چنند سال است

 خوب

 مى دیدم

که زنى

 منتظر

 دم در بود

نذر تسبیح خواب

 او

 مى کرد

مومن

 چشم هاى قیصر بود!

شهر من بغض کرده مى خواهد,آب از آب هم تکان بخورد

شاید این بار فرصتى باشد,قیصر از دست کوچه ها ببرد


مثل بعضى محله هاى قدیم ..

کوچه باریک تر شود بهتر

روسرى  چفت تر شود بهتر

دوست نزدیک تر شود بهتر...

حال 

فرقى نمى کند 

گرگان

یا که تهران 

شود کمى بى تاب

من خیالم

 مدام

 آشوب است 

در پى شهرهاى 

بى مهتاب!


زهرا سادات

  • زهراسادات حسینى تبار

مجنون شو و نام مرا همنام لیلا کن

شهد عسل را در نگاه من تقاضا کن


دستى به آن سوى خیالم مى کشى هردم

دستى هم از آغوش گرمت بر تنم واکن


با هر بهارى که رسید از تو نشانى بود 

امسال هم در طالعت فال مرا جا کن


چندیست سرطانى به نام بغض در من هست

با جرعه ای شعر و غزل من را مداوا کن


هر جا که فکرش را کنى اسم تو را بردم

باور ندارى بر بخار شیشه ها,ها کن!


مانند تک قرصى که زیر تخت جا مانده

با من درین شبهاى آخر خوب تر تا کن!


تاریخش یادم نیس!

زیاد دور نیست!

"مجبورى به خندیدن...مردم ازت انتظار دارن"

  • زهراسادات حسینى تبار

از سوز چشم ها و پریشانى ات مگو

از خط بى نهایت پیشانى ات مگو


آتش جوانه مى زند اینک به جان من 

از ازدیاد تاول پنهانى ات مگو


زینب کنار  بستر تو منتظر شده

بردار شانه را و ز بى جانى ات مگو


تنها فقط علی شده نور دو دیده دیده ات

تنها به این بهانه ز هجرانى ات مگو


مسمار شاهد است چه آمد به روز تو

از ضرب میخ و نوگل قربانى ات مگو


امشب قرار جان على گشته بى قرار

طاقت بیار  از دم پایانى ات مگو


دندان فشرده اى به جگر ,دم نمى زنى!!

با روى زرد و دیده ى گریانى ات مگو


کوچه ز شرم صورت تو سوت و کور شد

از تازیانه خوردن و ویرانى ات مگو


ز.سادات

شب شهادت مادر

فاطمیه دوم 93

  • زهراسادات حسینى تبار