آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

بسم الله...
هر آنچه که می خوانید از دلخوشی های از دست رفته و به دست آورده ی من است
......
تنها نویسنده ی وبلاگ خودم هستم!
https://twitter.com/Z_hoseynitabar?s=09

دنبال کنندگان ۱۰ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

فیلم «ناگهان درخت» را دیدم.هیچ اطلاعی از نویسنده و کارگردان نداشتم..اما فیلم های پیمان معادی را دوست دارم.

قبل از آن تک آهنگ «برمیگردم» که برای تیزر فیلم پخش شده بود مرا پیگیر دیدن این فیلم
کرد.شنیده بودم که میگفتند فیلم خوبی نیست.اما بازهم سراغش رفتم...خیلی هم به دلم نشست..عین کتاب.عین یک رمان.عین همان فضاهای رمان هایی که دوست دارم..داستانی پر از عشق.پراز سادگی.پر از خاطره..فضای سرد و گرم زمستانی...

اتفاقا عجیب مرا یاد فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» انداخت ...که از قضا فهمیدم نویسنده و کارگردان هر دو یک نفر است.«صفی یزدانیان»

من دوست داشتم

شماهم ببینید‌.


-نه دروغ میگم به خاطر من یک کاری بکن

از خودگذشتگی بکن

به خاطر من داستانای دیگتو بهم بزن

به خاطر من هر کاری بکن

دیگه بمون

خب؟

داریم پیر میشیم مهتاب .نمیبینی؟

خسته شدم از حرف راست...

ما کی لم میدیم یه نفس آسوده بکشیم

حرف راست سنگینه بهم دروغ بگو .. بگو داشتی میمردی این سالا برام

بگو همه ی سالا منتظر بودی برگردم

می مردی اگر بر نمیگشتم...بگوبی من نمیشه

مهتاب؟

-بله

-فدای سرت اگه حماقتی کردی

اصلا صداقت ینی چی؟!بهم دروغ بگو بزار آسونتر بگذره...


پ.ن :دلم میخواست یه کاغذ خودکار بگیرم همه ی دیالوگاشو می نوشتم.

پ.ن:من یه فصل شبو روز این اهنگ برام پلی میشد..

 

 

 

  • زهراسادات حسینى تبار

یالان دنیا

۰۹
بهمن

بو دنیا فانی دیر فانی،بو دنیاده قالان هانی...

دنیای مخوف 

دنیای بی همه چیز

دنیای ندار

همین قدر کوتاه و مختصر 

و ما همچنان به هم چنگ میزنیم

دست و پا میزنیم 

دشمنی میکنیم

قلب ها میشکنیم...

برای همین زندگی کوتاه

برای همین روایت ناتمام..


پ.ن:فوت مهرداد میناوند...مفهوم مرگ رو برای خیلیا زنده کرد!

پ.ن:لعنت بر کرونای منحوس

ماسک بزنید تورو جدتون!

 

  • زهراسادات حسینى تبار

امروز در یک پیج روانشناسی مطلبی از خودشناسی خواندم که برایم جالب بود.

عنوان مطلب این بود که «نگاهی دوستانه به خود»!

گفته بود ما یادگرفتیم بهترین باشیم زمانی که دیگری در کنارمان هست.مثلا بهترین لباس را بپوشیم برای دیگران،بهترین غذا را بخوریم با دیگران ...و کلا ورژن بهترین ِ خودمان برای دیگران باشد و برای خودمان بی کیفیت ترین باشیم.

به خودم که نگاه میکنم میبینم تقریبا همین شدم..چکار کنم خب؟دیگران برایم مهمند ...حتی از خودم بیشتر!

اما خب دروغ چرا...همسری هست که برایش مهم هستمو پر است از توجه.همین خودم را کمی با خودم دور میکند و یک جورایی زحمت برخورد دوستانه با خودم را کم میکند :)

اما باید بیشتر حواسم را جمع کنم...مثلا تصمیم دارم بعد از مدت ها بارانی مورد نظرم را بخرم.یا یک جلسه فیشال پوست و صورت بروم.امیدوارم زهرای درونم خوشحال شود :))


+این روزا خیلی فکرم درگیر کارمه...حالا تو یه فرصت میام میگم که چه کارا میکنم...

+قدیم تر ها دفتری بودو ثبت لحظه هام اونجا بود...اما الان در حوصلم نمیگنجه و خوبی اینجا اینه در هر حالتی میتونی حرفاتو بزنی.مثلا تو تاکسی یا به صورت افقی ساعت دو بامداد!

+یه مرضی هم دارم که میرم آخرین بازدید کننده رو چک میکنم..دیگه ای پی همه رو یاد گرفتم :))

+ضمیمه خیلی دوست دارم و پتانسیل اینو دارم تا صبح پی نوشت کنم حرفامو😀

  • زهراسادات حسینى تبار

میدونین

من یاد گرفتم هر اتفاقی تو دایره ی زندگی آدما میفته حکمتی توش هستو هر چی هست خیره..حتی اتفاقی که برای ما تلخ باشه.گزنده باشه.سنگین باشه.

اما گاهی شک میکنم به اینکه درست دارم فکر میکنم یا نه؟!

مثلا اینکه رفیقم تو تلخ ترین شرایط زندگیش داره دست و پا میزنه و من دارم فکر میکنم که خب شاید حکمت این اتفاق بر این بوده که اتفاق بدتری نیفته...

اما تا کجا میشه با این تفکر آروم شد..مگه میشه به یکی بگی همون بهتر که الان حالت بده،شاید بعدا اصلا میمردی؟!

اَه

گاهی کلافه میشم ازینکه نمیتونم یه جمله ی سفت و محکم بگم که حال یکی خوب شه!

اصلا وقتی رفیقت تو نقطه ی سخته زندگیشه باید چی بهش گفت؟!

شما بودین چی میگفتین؟!

  • زهراسادات حسینى تبار

رویارویی

۰۳
بهمن

امروز داشتم در مورد فوبیا میخوندم که درمانش رویارویی هست

از وقتی یادم میاد از گربه میترسیدم

یه جورایی خود درمانش هم ترسناکه!

اما به این فکر افتادم انگار تمام درمان های روانی آدمها رویارویی هست..

مواجه شدن با مسئله ی مورد نظرمون!یا شخص مورد نظر و یا هر چیزی که باهاش به مشکل خوردیم!

رویارویی خیلی گره هارو باز میکنه

خیلی تصمیم هارو تغییر میده

و یا شاید خیلی از آدم هارو حذف کنه...

 

  • زهراسادات حسینى تبار

عشق

جان

میطلبد

وما بی جانیم

در برابر عاشقانه های شما

ما کمیم

خیلی کم


بعد از تو خیری در زندگانی نخواهد بود

گریه میکنم ازینکه مبادا

بعد از تو

زیاد زندگی کنم..

غسلش داد و کفنش کرد

آنگاه نشست و تنها برایش گریست.

بعد آرام درون کفن گفت:

«زهرا,منم...علی.»


و این تمامِ داستانِ یک عاشقانه ی طوفانیست...

 

  • زهراسادات حسینى تبار

امروز

۲۶
دی

ضمیمه ی فکری همه ی ما در طول روز فرداست

این که در کدام ساعت بخوابیم 

در کدام ساعت بیدار شویم

در کدام ساعت به قرارمان برسیم

و..

ما واپسین دقایق زندگی مان را وقف فردا میکنیم

بی آن که بدانیم گلِ کنار پنجره ی اتاقمان «امروز» جوانه زده

بی آنکه بدانیم آسمان امروز ابری تر بود

بی آنکه بدانیم دقیقا کنار فرق سرت ،مویی سفید شده..

امروز چه ساعت ها

چه اتفاق ها

چه چشم هایی بوده که نادیده گرفتیمشان

امروز ،تنها

امروز تاریک

امروز خیلی غریب

دیروز شد.

  • زهراسادات حسینى تبار

بانو...

۲۶
دی

زهرا 

زهرا

زهرا

اسمم

نام شماست

وجودم

یاد شما...


بیا چیزای خوبو نگهداریم برا خودمون...

تو این روزگار شلوغ و درهم

  • زهراسادات حسینى تبار

در ما هزار مطالب انگیزشی وجود دارد که تمام حالات بیرونی مارا نقض میکند.

در ما هزار امید

هزار آرزو

هزار زندگی نهفته است

 

  • زهراسادات حسینى تبار

یکم حال و هوامونو زمستونی‌کنیم؟

:-)

مثلا خونه تمیز باشه

نور کم باشه

چای باشه

سکوت باشه

زمستون باشه .. 


این روزا دارم کتاب خامای یوسف علیخانی رو میخونم....

کتابی عاشقانه،زمستانه،کردستانه...لذت میبرم خلاصه :-)


شما بگین 

با چی حالتون خوشه تو این زمستون؟

  • زهراسادات حسینى تبار