آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

دستی بکش به قاب دلت و با من بخوان...از هر چه بود ،از هر چه هست ، از آن سوی قاب...

آن سوی قاب

بسم الله...
هر آنچه که می خوانید از دلخوشی های از دست رفته و به دست آورده ی من است
......
تنها نویسنده ی وبلاگ خودم هستم!
https://twitter.com/Z_hoseynitabar?s=09

دنبال کنندگان ۱۰ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

تا باد چنین بادا...

۰۱
ارديبهشت

این روزا حس مى کنم خیلى چیزا رو مى بینم

چیزایى که تاریک بودن حالا خیلى روشن شدن

هواى خوب رو مى فهمم!

.........

این روزا

همین روزهاى تازه اى که از بیست و یک سالگیم مى گذره

انگار یکى آروم داره با پشت انگشتش رو صورتم مى کشه...

همون حس خوب ناز شدن!

........

این روزا

همه چى روشنه

همه چى مشخصه

دلم قرصه

به دوستاى خوب,به خونواده ى خوب,,

از همه مهمتر به خداى خوب ترم !

 ..........

این روزا

زهرا داره بزرگ مى شه !


شب تولد

26 فروردین 1393

  • زهراسادات حسینى تبار

مجنون شو و نام مرا همنام لیلا کن

شهد عسل را در نگاه من تقاضا کن


دستى به آن سوى خیالم مى کشى هردم

دستى هم از آغوش گرمت بر تنم واکن


با هر بهارى که رسید از تو نشانى بود 

امسال هم در طالعت فال مرا جا کن


چندیست سرطانى به نام بغض در من هست

با جرعه ای شعر و غزل من را مداوا کن


هر جا که فکرش را کنى اسم تو را بردم

باور ندارى بر بخار شیشه ها,ها کن!


مانند تک قرصى که زیر تخت جا مانده

با من درین شبهاى آخر خوب تر تا کن!


تاریخش یادم نیس!

زیاد دور نیست!

"مجبورى به خندیدن...مردم ازت انتظار دارن"

  • زهراسادات حسینى تبار

از سوز چشم ها و پریشانى ات مگو

از خط بى نهایت پیشانى ات مگو


آتش جوانه مى زند اینک به جان من 

از ازدیاد تاول پنهانى ات مگو


زینب کنار  بستر تو منتظر شده

بردار شانه را و ز بى جانى ات مگو


تنها فقط علی شده نور دو دیده دیده ات

تنها به این بهانه ز هجرانى ات مگو


مسمار شاهد است چه آمد به روز تو

از ضرب میخ و نوگل قربانى ات مگو


امشب قرار جان على گشته بى قرار

طاقت بیار  از دم پایانى ات مگو


دندان فشرده اى به جگر ,دم نمى زنى!!

با روى زرد و دیده ى گریانى ات مگو


کوچه ز شرم صورت تو سوت و کور شد

از تازیانه خوردن و ویرانى ات مگو


ز.سادات

شب شهادت مادر

فاطمیه دوم 93

  • زهراسادات حسینى تبار

حالى که نیست...

۰۲
فروردين

صاحب خانه را حال خوشى نیست


محتاج کمى دعا


اندکى نظر


و باز هم دعاست...


یک دنیا صبورى محتاجم..


  • زهراسادات حسینى تبار

ساده ى ساده...

۲۰
اسفند


ساده ى ساده 


هى بو مى کنى

هى بیشتر یاد قدیمى ترین چیزهایت میفتى


هى مى شنوى صداى چرخش را

هى بیشتر یاد آدمهاى قدیمى میفتى!


ساده ى ساده


با یک نگاه

تمام لباس ها و پیراهن هاى گل گلى اى که مادر بزرگ برایت دوخته به یادت مى افتد


این بهانه هاى دوست داشتنى

با ارزش ترین وسایل موجودى خانه ى ماست!


ساده ى ساده!

  • زهراسادات حسینى تبار

مى دانى؟!

۱۱
اسفند

نشسته اى به فکر مداواى من

انگار نه انگار


من  به سرطانى


چون "تو"

مبتلا شدم!!

  • زهراسادات حسینى تبار
حال همه خوب است من اما نگرانم
چند بیت بداهه نکند شادروانم؟!

دلواپس تشریح غزل های تو هستم
بی پرده بگویم که هویدا نتوانم

آن طبع ملیحت که شده حکم شرابم
لا جرعه کند مست به هر بیت که خوانم

"ای لب رطبی چشم هایت "... هی وای
شاعر به خدا دست خودم نیست ...جوانم!

تا کی بخورم حسرت آن سوژه ی شعرت
تا چای بنوشد به کنار قَلَیانم؟!

شاعر شده ای تا که شوی محرم شبهام
اما شده ای با غزلت قاتل جانم

من دشمن هر خلوت عشاق نگردم
در جمع نگنجد که به خلوت بکشانم..


چشم من ازین سه نقطه ها آب نخورده
حالا که شده چشم تو چپ چپ به گمانم!!


  • زهراسادات حسینى تبار

بیا 


در این بساط گدا پرورى

دور همه ى صف ها را خط بکش


اصلا


تمام سهم من ، مال تو

تمام تو، سبد کالاى من!

  • زهراسادات حسینى تبار







بر قرارم کردی


تو در این وادی عشق

که تسلیم نگاهت شده ایم

سر فرازم کردی


.....

بر قرارم کردی

زیر رگبار غم رهگذران

که هم آواز صدای خشِِ ِ هر ـ موج ـ کلاغ

در نبرد صبح و بیداریِ روز

عاقبت هر چه که شد!!

استوارم کردی

.......

بر قرارم کردی

هر نفس در طپش خواب زمستانیِ برگ

در سراشیبی آن ساقه ی پر پیچ درخت

در هوایی که دمش ،بازدمِ یاد تو بود

ماندگارم کردی

........

مهربان هستی و از مهر خودت

چون نسیمی از بهشت

رستگارم کردی




ای وجودت همه امید من از بودن خود

هم نشین لحظه های پر غرور

در همان وقت مبادا

در همان ساعت خوش

که به آغوش گرفتی و مرا

بوسه باران کردی

بر قرارم کردی

بر قرارم کردی



  • زهراسادات حسینى تبار
از جمله تناقض های زندگی آدمها همین چهر ه هاست!

این که بخندی ولی در اصل نخندی

این که غمگین جلوه بدی ولی در اصل عین خیالت نباشه و آروم باشی

در شدت عصبانیت و آرامش داشتن هم همینطوره

دیروز بعد مدت ها که با دوستان بیرون رفتیم. انصافا هم قلبا ، روحا ،جسما همه جوره بمب انرژی بودم

تو یه بحثی حرف از "حرف دل "شد.و همه اتفاق نظرشون این بود که "زهرا اصلا روحیه ی غمگینی نداره و شادو بیخیاله!"

چنان به ضرس قاطع میگفتن که جواب من فقط یه خنده ی بلند بود!

یه خنده ی بلند که اینا چی میگن؟!
  • زهراسادات حسینى تبار